++دل شکسته++

 

اگه میخوای دیگه دوست نداشته باشم.

اگه میخوای از زندگیت برم.

اگه فکرمیکنی با رفتن من همه چی واست

عالی میشه.

پس دعا کن بمیرم انوقت از زندگیت میرم بیرون.

نوشته شده در یک شنبه 8 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 1:35 توسط باربی جووون| |

 

 تـــو "

دو حرفـــــــــ ــــــ ــــ بیشتر نیســـت ،

کلمه ی کـــوتاهی

کـــــ ـــ ـه برای گفتنش ..

جانم به لبــــــ ـــ ـ رسید و

ناتمـــــ ــــ ــام ماند ..

نوشته شده در یک شنبه 8 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 1:32 توسط باربی جووون| |

 

دختری پشت یک هزارتومانی نوشته بود:

پدرمعتادم برای همین پولی که دردست توست یک شب مرابه دست صاحب خانه مان سپرد 

خداا چقدمیگیری که شب اول قبر قبل ازاینکه توازم سوال کنی

من ازت بپرسم خدای من چرااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نوشته شده در چهار شنبه 4 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 1:51 توسط باربی جووون| |

 

همه گفتن:عشقت داره بهت خیانت می کنه... گفتم: می دونم!
گفتن: این یعنی دوستت نداره ها... گفتم: می دونم!
گفتن: احمق یه روز میذاره میرها تنها میشی... گفتم: می دونم!
گفتن: پس چرا ولش نمی کنی؟
گفتم: این تنها چیزی که نمی دونم...!

نوشته شده در چهار شنبه 4 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 1:15 توسط باربی جووون| |

 

گاهی انقدر دلتنگت میشوم

که اگر بفهمی

شِکـْـلـَکْ هآے خآنومےازنبودنت خجالت میکشیشِکـْـلـَکْ هآے خآنومے

نوشته شده در سه شنبه 3 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 16:44 توسط باربی جووون| |

 

مـ ـن را بـبـیــ ـن!

هـمـچـنــ ـان ایستــــاده اَم ..

آن دختــ ـری کـ ـه فـکـ ـر مـ ـی ـکـ ـردی مـ ـی ـشکنــ ـد بـ ـی تــــو ...

مـ ـی ـشکـ ـند امثالـ ـی مثــ ـل
تـــ ـو را...!!!...

نوشته شده در سه شنبه 3 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 16:42 توسط باربی جووون| |

 

 

حرفهایم ...دلخوری هایم... دلتنگی هایم...

و تمام اشکهای من بماند برای بعد

تنها به من بگو

با او چگونه میگذرد که با من نمی گذشت؟؟؟

نوشته شده در سه شنبه 3 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 16:39 توسط باربی جووون| |

 

کــور باش بانــو !
نگاه که می کنی ؛ می گویند : نخ داد ...
عبوس باش بانــو !
لبخند که میزنی ؛ می گویند : پا داد ...
لال باش بانــو !
حرف که می زنی ؛ می گویند : جلوه فروخت

 

نوشته شده در سه شنبه 3 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 16:38 توسط باربی جووون| |

 

مــن کــه جــز تــو،
کســی را نــدارم!
ولــی چــرا تــو را هــم نــدارم؟!
 
  
نوشته شده در سه شنبه 3 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 16:38 توسط باربی جووون| |

 

خسته ام از آدمایی که میگن "دوستت دارم"

اما معنی شو نمیدونن.

از آدمایی که میخوان مال اونا باشی٬

اما خودشون مال تو نیستن.

از اونایی که زیر بارون برات میمیرن٬

و وقتی آفتاب میشه همه چیز یادشون میره... 

نوشته شده در سه شنبه 3 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 16:35 توسط باربی جووون| |

 

خدايا ...! امروز را مهمانم باش....
به يک فنجان قهوه تلخ،
وقتش رسيده طعم دنيايت را بداني
 
نوشته شده در سه شنبه 3 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 16:22 توسط باربی جووون| |

تـــو را دوست می دارم . . .
چه فـرق مى کند که چـــــــــــــــرا ... ! ؟
یــــــــــــا از چــــــــــــه وقـت ... !
یـا چطـور شـد که . . . ! چه فـــــــــــــــرق می کـند ؟! ...
وقتى تــو بـایـد بــــــــــــــاور کنـى . . . که نمـى کـــــــــنى !!

و من بــایـد فـرامـــــــــوش کــنم . . . کـه نمـــــى کـــــنم !!!

sug1dgr04asczhd0i3ub.jpg

نوشته شده در سه شنبه 3 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 1:28 توسط باربی جووون| |

عیبی ندارد شکستنی است دیگر...می شکند...!

اصلا فدای سرت...قضا و بلا بود از سرت دور شد...

اشکم بی امان می ریزد...مهم نیست...آب روشنی است

خانه ات تا ابد روشن عشق من...


نوشته شده در سه شنبه 3 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 1:27 توسط باربی جووون| |

 

خستم ام پینیکیو...


اینجا آدم ها دورغ می گویند!


و دماغ های خود را جراحی پلاستیک میکنند...


راست گفت پدر ژپتو: پینوکیو چوبی بمان!

نوشته شده در سه شنبه 3 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 1:25 توسط باربی جووون| |

 

این بار که آمدی

دستانت را روی قلبم بگذار


تا بفهمی این دل با دیدن تو نمی تپد


میلـــرزد .


نوشته شده در دو شنبه 2 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 22:37 توسط باربی جووون| |

  وقتي خداوند آدم و حوا را خلق کرد بهشون گفت :
دو هديه بيشتر برام نمونده !

 

اولی ،هنر جيش کردن ايستاده است !
آدم نذاشت حرف خدا تموم بشه و فرياد زد :
براي من ! براي من ! براي من !! خواهش ميکنم پروردگارا اين هديه را بده به من،زندگي منو خيلي آسون ميکنی ، خواهش ميکنم...
حوا سرش را تکان داد به معناي رضايت و گفت :
براي من مهم نيست ! اگر آدم انقدر دوسش داره بده به اون !
به اين صورت خداوند اين هديه را داد به آدم و آدم با خوشحالي شروع کرد به دويدن در باغ و جيش کردن کنار هر درخت و درختچه اي تو بهشت !
خداوند و حوا خيره به آدم نگاه مي کردند که از شادی در پوست خودش نمي گنجيد !

 

 

حوا از خدا پرسيد :
پروردگارا دومين هديه چيست؟

 

 خداوند فرمود :
عقل دخترم  ، عقل !  اون هم مال توست . .

 

 

نوشته شده در یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 16:31 توسط باربی جووون| |

 

در آغوش من حاضر نبود دستانش را باز کند

اما در آغوش دیگری....کمربندش راهم باز کرد...

 

نوشته شده در یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 16:26 توسط باربی جووون| |

 

درد داره ؛ یکی میشه همه ی زندگیت ! ولی .... هیچ جای زندگیت حضور نداره ... !!

نوشته شده در یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 16:25 توسط باربی جووون| |

 

کوچ پرندگان به مــــن آموخت ،

وقتی هوای رابطه ســــرد است ،

باید رفتـــــــــــــــ

نوشته شده در یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 16:23 توسط باربی جووون| |

 

نَــــر بــــودن يــــک جنسيت است و مَـــــــرد بـــــودن يکــــــ هـــويــــت .. !!

زيــــادنـــد دختــــرانـــي
کـــه نَــــر نيستـــن ولــي خيــلي مَـــــردن .. !!
نوشته شده در یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 16:21 توسط باربی جووون| |

 

آهاى تویى که جاى منو گرفتی!!!

یادت باشه :
کم حوصله ست...
شاید به ظاهر جدى باشه ولى قلب مهربونى داره...
بد قول نیست اما گاهى وقتا گرفتاره...
تو داره...

سعی کن باهاش حرف بزنی...
خیلی کاکائو دوست داره...
هی بهش نگو این کارو کن ؛اون کارو کن, عصبی میشه....
خسته که باشه بهتره تنهاش بزارى...

اون همه چیزِ من بود ؛
حق ندارى اذیتش کنی ...!!!
نوشته شده در یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 16:8 توسط باربی جووون| |

 

 بسلامتيِ اونايي که اين روزاشون به تظاهر مي گذره

تظاهر به بي تفاوتي
تظاهر به بي خيالي
به شادي
به اين که ديگه چيزي مهم نيست
ولي فقط خودشون مي دونن چقدر سخت مي گذره.....

نوشته شده در یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 16:7 توسط باربی جووون| |

 

 

با همه هست ...

 

دیگه هرزه شده...

 

تنهایی رو میگم

نوشته شده در یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 15:53 توسط باربی جووون| |

 

يـه وقتايی کـه دلت گرفته،

بغض داری، آروم نـيستی، دلت براش تـنگ شده

حوصلـه هيچکسو نداری

 

 


بـه يــاد لحظه ای بيفت که اون

همـه ی بی قراری های تو رو

ديد، اما

چشماشو بست و رفت
نوشته شده در یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 11:5 توسط باربی جووون| |

 

grey انصاف نبود...

 

انصاف نبود رفتنت باخودت باشد،

 فراموش کردنت با من

 

نوشته شده در یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 11:3 توسط باربی جووون| |

 

درد دارد “امروز” حرفی برای گفتن نداشته باشی

 

با کسی که تا “دیروز” تمام حرف هایت را

 

فقط به او می گفتی …

 

نوشته شده در یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 11:2 توسط باربی جووون| |

 

گاهی دلت از سن و سالت می گیرد

 

میخواهی کودک باشی

 

کودک به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه می برد

 

و آسوده اشک می ریزد

 

بزرگ که باشی

 

باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی …

نوشته شده در یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 11:1 توسط باربی جووون| |

 

سخت بود فراموش کردن کسی که با او ،

 

همه چیز و همه کس را ،

 

فراموش می‌کردم …

نوشته شده در یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 10:59 توسط باربی جووون| |

 

یکرنگ که باشی،

 

زود چشمشان را میزنی،

 

 

خسته میشوند از رنگ تکراریت،

 

 

این روزها دوره ی رنگین کمان هاست

نوشته شده در یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 10:58 توسط باربی جووون| |

 

شب تو اتاق تو تاریکی
منتظر روشن شدن چراغ گوشیت باشی ...
یهو چراغش روشن شه ... قلبت بتپه ....
تاپ ...
تاپ ...
تاپ...
... میری برش میداری ...
یعنی اونه ؟؟
رو صفحه میبینی ...
قلبت میشکنه ...
Battery Low ...
وقتی کسی نباشه قلبت رو شارژ کنه ...
چه فرقی میکنه ...
گوشیت خاموش میشه ...
آروم رو تختت کز میکنی ...
وتا خود صبح به خودتو بدبختیهات بد بیراه میگی.
 
 
نوشته شده در یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 1:49 توسط باربی جووون| |


Power By: LoxBlog.Com

صفحه قبل 1 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد